آفتاب فردا



1) نخستین سؤالی که در مورد جهان هستی و آفرینش به ذهن بشر می رسه اینه که آیا اصلا ما وجود داریم،یا اینکه تمام چیزهائی که می بینیم،همه اش خواب و خیال و پوچ و بیهوده است؟

اوّلین جوابش اینه که حتی اگه واقعاً خواب و خیال هم باشه،بالأخره باید کسی باشه تا این خواب و خیالها رو ببینه و تصوّر بکنه.اگر کسی نیست و یا اگر دنیائی نیست،پس این تصوّرات ما از کجا به وجود میاد و توسّط چه کسی دیده میشه؟ پس نمیشه گفت دنیا و انسانی وجود نداره.

دوّمین جوابش اینه که فرض کنیم این چیزائی که می بینیم،همه اش خواب و خیال باشه:(خواب به چیزی میگیم که شب ها هنگام خوابیدن می بینیمش و معمولاً پریشان و اتّفاقات داخلش بی حساب و کتاب هستن).این سؤال پیش میاد که این چه جور پدیدهء پریشانی است که در درون آن، قوانین ثابتی وجود داره:مثلاً آب همیشه در صد درجه می جوشه و در صفر درجه یخ می بنده؟خورشید هر روز از شرق طلوع می کنه و در غرب،غروب؟چرا یک روز خورشید از شمال طلوع نمی کنه؟پس می بینیم که زندگی ما نمیتونه خواب و خیال پریشان باشه و بلکه واقعیتی داره و قانونمنده.

سوّمین جوابش رو (رنه دکارت) دانشمند اروپائی میده:دکارت میگه:فرض کنیم که من به وجود همه چیز شکّ بکنم،به وجود خودم،به وجود اطرافیانم،به وجود خدا،به وجود قوانین اطرافم و.امّا آیا میتونم به (شکّ کردنِ خودم) هم شکّ بکنم؟من به هر چیز هم که شکّ بکنم،نمی توانم به شکّ کردنِ خودم شکّ بکنم و نسبت به آن شکّم،مطمئنّم.اگه به شکّ کردنِ خودم هم شکّ داشته باشم،معناش اینه که احتمالاً شکّی نکرده ام. پس اقلاً یک چیزی وجود داره که قابل شکّ نباشه.از اونجا نتیجه می گیریم شکّ کننده، به بعضی چیزا شکّ میکنه و به بعضی چیزای دیگه شکّ نمیکنه و ازشون مطمئن هستش:من شکّ می کنم،پس هستم.به عبارت دیگر، اگر انسانی مثل من وجود نداشت، اصولاً نمی تونست تصمیم به شکّ کردن یا نکردن بگیره.

چهارمین جوابی که به این سؤال میشه داد،اینه که:جملهء هیچ حقیقتی وجود ندارد» رو در نظر بگیرید:آیا این جمله، خودش حقیقت داره یا نه؟اگه حقیقت داشته باشه،پس اقلاً یک حقیقت[یعنی همین جملهء درست و حقیقی] وجود داره.پس جملهء هیچ حقیقتی وجود نداره،خود به خود نقض میشه.

ولی اگه این جملهء هیچ حقیقتی وجود ندارد»،حقیقت نداشته باشه و غلط باشه،نتیجه اش این میشه که حقیقت یا حقایقی وجود دارن.می بینیم که در هر دو صورت،حقیقتی وجود داره.وجود هم دقیقاً به این شکل،ثابت میشه:اگه بگیم هیچ چیزی وجود نداره،اونوقت میگیم لااقل این تصوّرِ هیچ چیزی وجود نداره»،خودش وجود داره و مخصوصاً گویندهء همین جمله وجود داره.


گفتم:من وقتی شما بچّه مذهبی هارو می بینم،یاد اهل بهشت می افتم و اوصاف بهشتیان در جلوی چشمم مجسّم میشه.

گفت:چه طور؟

گفتم:چون شما هم عین بهشتیان و اهل بهشت هستید که در بهشت،دور هم می نشینند و میگند و می خندند و از وضعیّت خودشون راضی هستند و هیچ مشکل و ناراحتی هم ندارند:انگار نه انگار که جامعه مون پر است از انواع و اقسام مشکلات و معضلات و ناراحتی ها و انگار نه انگار که همه مون وظیفه داریم در قبال این مشکلات،کاری انجام بدیم و اقدامی بکنیم.

گفت:آخه ما چه کاری می تونیم بکنیم؟

گفتم:یعنی چون نمی تونیم این مشکلات رو حلّ بکنیم،پس باید دست به هیچ اقدامی نزنیم؟

گفت:چه کاری بایست انجام میدادیم که ندادیم؟تازه مگه جامعه،متولّی نداره و حلّ این مشکلات،وظیفهء اونا نیست؟

گفتم:اوّلاً پیامبر اکرم(ص) فرموده اند که هرکس اهتمام به امور مسلمین نداشته باشه،مسلمان نیست.ثانیاً قرآن می فرماید:أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى:دوتا دوتا و به تنهایى براى خدا به پا خیزید(سبأ-46)

پس  با این بهانه که یه دست صدا نداره و نمیتونیم کاری بکنیم،حقّ نداریم در قبال جامعه مون بی تفاوت باشیم.باید از علما بخواهیم تا وظایف ما رو در قبال مشکلات جامعه به ما اعلام بکنن که متأسفانه تا به حال،این کار رو انجام ندادن و همهء ما رو افرادی درونگرا و گوشه گیر به بار آوردن که فقط و فقط می خواهیم با عبادات فردی و نه عمل به وظایف اجتماعی،خودمون رو به تنهائی به بهشت برسونیم.


گفتم: وقتی من تو رو می بینم،یاد سفینه های فضائی می افتم.

گفت:چطور؟

گفتم:چون تو هم عین سفینه های فضائی،وجود مقدّس و مبارکت در روی زمین به درد هیچ کاری نمی خوره!!!

حکایت خیلی از آدمهای به ظاهر مثبت و موجّه هم دست کمی از این سفینه های فضائی نداره:مثلاً می بینی طرف یک فرد مؤمن هستش که نماز و روزه و سایر عبادات فردی خودش رو به نحو احسن انجام میده و با داشتن ظاهری اسلامی، دائماً به مساجد و زیارتگاه ها و حسینیّه ها میره و همیشه با افراد هم تیپ خودش نشست و برخاست داره و حتّی همه روزه،نماز صبحش رو در مسجد و به جماعت می خونه؛امّا از لحاظ اجتماعی،کوچکترین منفعت و حسّاسیّتی برای مردم و سرنوشت اونا و سرنوشت جامعه اش نداره و اصلاً براش مهمّ نیست که در دُور و اطرافش چی میگذره،به چه کسی چه ظلمی روا داشته میشه و حقّ و حقوق چه کسانی در جامعه پایمال میشه.انگار نه انگار که پیامبر اکرم(ص) فرموده اند که هرکس اهتمام به امور مسلمین نداشته باشه،اصلاً مسلمان به حساب نمیاد.وقتی هم که بهشون تذکّر میدی که این رویّه،مورد رضایت خدا و رسولش نیست،خیلی راحت شونه هاشو بالا میندازه و میگه:

چیکار داریم واسهء خودمون درد سر درست کنیم؟نماز و روزه و حجّ و زیارت خودمون رو انجام میدیم و روزی سه مرتبه زیارت عاشورا می خونیم و برای تعجیل در فرج آقا» دعا میکنیم، ان شاء الله که مورد شفاعت ائمّهء معصومین(س) قرار بگیریم .آقا» وقتی ظهور فرمودن،خودشون این مشکلات رو حل میکنن.ما که به تنهائی نمی تونیم از عهدهء حلّ این مشکلات برآئیم!!!




آورده اند که یک نفر ورزشکار،برای برنده شدن در مسابقهء دو میدانی،اقدام به خوردن داروهای نیروزا کرده بود؛امّابعداً برای اینکه این دوپینگ» کردنش لو نره،در طول مسابقه،یواش دویده بود!!!

حالا حکایت ما هم بسیار شبیه به کار همین دوندهء دوپینگی هستش:این همه درس می خونیم و این همه با شبکه های اجتماعی ارتباط داریم و دائماً توی اینترنت و فضای مجازی با کشورها و فرهنگ های مختلف در دنیا در ارتباط هستیم؛با این وجود،هنوز هم که هنوزه،افکارمون مثل افکار مردم عوام هستش و جرأت اینکه مثل یک آدم فرهیخته و بافرهنگ،در روش های زندگی خودمون تغییری رو به وجود بیاریم و دست به اصلاحاتی بزنیم،نداریم:

این همه خرافات در زندگی ما وجود داره و این همه سرمایه های ما،اعمّ از سرمایه های مادّی و معنوی و فرصت های زندگی و جوانی مون صرف این خرافات میشه؛چه  خرافات دینی و چه سایر خرافاتی که در زندگی روزمرّهء ما ایرانی ها وجود داره؛در حالیکه در بین کشورهای پیشرفتهء دنیا،رقابت های تنگاتنگی برای پیشرفت و توسعه و ترقّی وجود داره و میزان پیشرفت و یا عقب ماندگی کشور ها رو نسبت به هم با دقیقه و ثانیه محاسبه می کنند،اونوقت در کشور ما در طول سال،این همه تعطیلی های بیجا و بیخودی در تقویم رسمی وجود داره که البتّه نه تنها اراده ای برای کاهش اون تعطیلی های نابجا و مخرّب وجود نداره؛بلکه دائماً به بهانه های مختلف به حجم اونا اضافه میشه.

وقتی کسی از دنیا میره،بازماندگانش چه بریز و بپاش هائی رو صرفاً به خاطر چشم و همچشمی های بی ارزش و بی فایده که انجام نمیدن که ضمن اینکه هیچ فایده ای برای اون فرد از دست رفته و بازماندگانش نداره،بلکه باعث بروز اثرات روانی منفی بر اونها میشه.پس فایدهء این همه درس خوندن و ادّعای داشتن سواد و فرهنگ چیه؟؟؟


جمال: مگه نه اینکه ما انسانها موجوداتی اجتماعی هستیم و یکی از جنبه های انسانیت مون هم،احساس مسئولیت در قبال سایر آدماست؟

 چرا فقط در دوران راحتی در کنار هم باشیم ولی در دوران سختی،همدیگه رو تنها بزاریم؟

آیا این بهانه،منصفانه است که چون مثلا دولت یا رژیم ما،امکانات رو فراهم نمیکنه،ما کشورمون رو رها کنیم و به دست دیگران بسپاریم؟هرچند که این حرفا در قالب هیچ قانون رسمی و مدوّن نمی گنجه،اما بالاخره همه مون انسان هستیم یا نه؟ایرانی هستیم یا نه؟مسلمان هستیم یا نه؟

 یادمون نرفته اون هنگامی که جنگ هشت ساله بر ما تحمیل شد،عده ای از همان روزهای اول به بهانهء ادامهء تحصیلات از کشور خارج شدند؛اما بعد از پایان جنگ،به کشور بازگشتند و در حال حاضر،از تمامی امکانات کشور استفاده می کنن؛در حالیکه در دوران سخت و طاقت فرسای جنگ،کوچکترین نقشی نداشتند.چرا تحصیلات و نیز راحت طلبی و خوشگذرانی،فقط حق پولدار ها و مایه دار ها باید باشه؟

امید:درسته که جنگ بر ما تحمیل شد؛اما ما می تونستیم بعد از فتح خرمشهر،جنگ رو تموم کنیم و نکردیم.

جمال:اینکه جنگ رو بعد از فتح خرمشهر،باید تموم می کردیم یا نه،بحث خاص خودش رو می طلبه و به همین راحتی نمیشه در مورد مسئله ای بین المللی با اون ابعاد گسترده،اظهار نظر کرد و نیز نباید گول توجیهات بی اساس عده ای راحت طلب و یا حتی مغرض رو خورد؛اما مسئله اینجاست که خیلی از این نخبگان و سرمایه داران،مدتها قبل از فتح خرمشهر از کشور فرار کردند.برای این کارشون چه توجیهی داشتند؟چرا همیشه باید عده ای خودشان را برتر از دیگران و نیز خون شان را رنگین تر از دیگران بدونند؟

امید:اون افرادی که در کشور باقی می مونن،باید دولت رو تحت فشار قرار بدن تا براشون امکانات فراهم کنه.

جمال:چرا فقط باید افرادی که باقی موندن،این کار رو بکنن؟چرا کسانی که مهاجرت کردن،چنین تلاشی رو نکردن؟وقتی این هماهنگی و اتحاد در بین افراد جامعه نباشه،چه طور میشه امیدوار بود که وضع کشور اصلاح بشه؟

امید: چرا نخبگان باید به آتش ندانم کاری های دولت و رژیم بسوزن؟آیا این انصافه؟

جمال:توجه کنید که هیچ یک از کشورهائی که الان دارن مسیر پیشرفت و توسعه رو طی می کنن،از روز اول اینقدر پیشرفته نبودن و به قول مثل عامیانه،از شکم ننه شون پیشرفته به دنیا نیومدن.همه شون دورانهای سخت عقب ماندگی و دیکتاتوری و استعمار و . رو گذروندن و برای رسیدن به وضعیت فعلی شون،نخبه هاشون،خون دل ها خوردن و زحمت ها کشیدن و حتی جون دادن؛در حالیکه همون نخبگان می تونستن مثل نخبگان فراری کشور ما بهانه بیارن که چون در کشور،امکانات نیست،پس ما باید به کشورهای پیشرفته،مهاجرت کنیم؛ بعدش هم یک عمر به خوبی و خوشی بگذرونن؛در حالیکه اصلا به چنین کاری دست نزدن.

امید:آخه چه دلیلی داره که اون نخبگانی که می تونن مثل امثال پروفسور سمیعی،به اون مراتب علمی برسن و به دیگران کمک کنن،بیان توی این مملکت خراب شده ای که دولتش، حتی توانائی جلوگیری از اختلاسهای میلیاردی و فیش های نجومی اش رو نداره؟هیچ امکانات مادی و حتی ارزش معنوی هم برای نخبگانش قائل نیست؟

جمال:پس چه کسی باید مملکت رو درست کنه؟اگه بخواهیم از تجربهء کشورهای دیگه استفاده کنیم،همهء اون کشورهای پیشرفته،روی پای خودشون ایستادند و با اینکه از تجربیات کشورهای دیگه استفاده کردند،اما پیشرفت و توسعهء واقعی شون کاملا ریشهء بومی داشت و هیچ کشوری رو نمی توان پیدا کرد که پیشرفت و توسعه اش کاملا منشأ خارجی داشته باشه.همون طوری که کشورهای پیشرفتهء فعلی،موفقیت های خودشون رو مرهون روشنفکران و نخبگان خودشون هستند،کشور ها هم گریزی از این مسئله نداره.

امید:حرفهای جالبی می زنید:انتظار دارید که نخبگان بیایند و در اصلاح روند جاری کشور و عقب موندگی های اون تلاش کنند؛در حالیکه خودتون می بینید که این رژیم و دولتش،نه تنها خودشون کاری انجام نمیدن،بلکه حتی جلوی پای هر گونه فعالیت روشنفکری و اصلاح طلبی،سنگ اندازی می کنن.آخه یک نخبه یا روشنفکر،چرا بیاد عمر و استعدادشو به خاطر کشوری هدر کنه که نه رژیم و دولتش،به نخبگانش ارزش قائله و نه حتی ملتش،ازش حمایت می کنه؟ندیدید که چگونه با اصلاح طلبان برخورد کردند؟چگونه امثال آقایان:خاتمی و کرّوبی و و . رو در حصر قرار دادن؟اونوقت انتظار دارید که مثلا مغز های کشور بتونن کاری انجام بدن؟

جمال:جریان اصلاح طلبی با انرژی و پتانسیل خیلی قوی راه افتاد و سید محمد خاتمی با رأی 22 میلیون نفری(که در هیچ دوره ای تا این لحظه،تکرار چنین رأیی رو در کشور مون شاهد نبودیم) انتخاب شدند؛اما متأسفانه جریان اصلاح طلبان نتونستند این پتانسیل عظیم رو درست مدیریت کنند و اون رو به بیراهه کشوندند.با اینکه مردم به خاطر عملکرد کارگزاران سازندگی،به نامزد کارگزاران یعنی ناطق نوری رأی ندادند،همون اولِ بسم الله،آقای خاتمی،وزرای کارگزاران سازندگی و کابینهء رفسنجانی رو دوباره به عنوان وزیر انتخاب کردند.این یعنی پشت پا زدن به رأی مردم.

بعد از اون هم که دائما به اعتقادات مردم مسلمان،بی اعتنائی و بی احترامی کردند و مواضع اصولی انقلاب رو مسخره کردند ؛ اون قانون اساسی رو که بر طبق اون در انتخابات شرکت کرده و رأی آورده بودند،زیر سؤال بردند و حتی به مخالفت با اون پرداختند.یک روز لایحهء غیر قانونی افزایش اختیارات رئیس جمهور رو به مجلس بردند و روز دیگر،در مجلاتی که بهشون مجوز داده بودند،تبلیغ همجنس بازی کردند و زمانی خواستند بنیانگذار جمهوری اسلامی و نام یادش رو به موزهء تاریخ بفرستند .با این حساب شما انتظار دارید که بتونن واقعا برای مملکت کاری بکنند؟

می خوام از حرفام اینطوری نتیجه گیری کنم که برای اصلاح وضعیت مملکت،اولا همه باید کمک کنند و عده ای به خاطر داشتن امکانات راحت طلبی،خودشون رو کنار نکشند.ثانیا روشنفکران و نخبگان کشور،با دلسوزی به وضعیت کشور نگاه کنند و تحت تأثیر بیگانگان و القائات مغرضانهء اونا قرار نگیرن و با استفاده از تجربیات کشورهائی که مسیر پیشرفت و توسعه رو با توسل به امکانات و ظرفیت های داخلی در پیش گرفته اند،در جهت حل مشکلات و معضلات کشور،قدم بردارند و مطمئن باشند که به دست آوردن این امر مهم،غیر ممکن نیست؛هرچند که ممکنه زمانبر باشه؛همون طوری که کشورهای دیگه،این مسیر رو طی کرده اند.

امید:طوری حرف می زنید که انگار فقط اصلاح طلبان توی این مملکت،مرتکب خطا و اشتباه شده اند و اصولگرایان،اصلا مرتکب خطائی نشده اند.

جمال:اختیار دارید:درسته که اصولگرایان هم مرتکب خطاهائی شده اند که باعث شد نتوانند در انتخابات ریاست جمهوری سالهای 76 و 80 و 92،رأی بیاورند؛اما خطاهای اونا طوری نبود که دشمنان و بیگانگان را به طمع بیندازند و حمایت شان را به دست آورند.شما یک مورد مثال بزنید که رسانه های بیگانه،از عملکرد کلی اصولگرایان،تعریفی کرده باشند؛در عوض،همیشه و در هر انتخاباتی،آشکارا از اصلاح طلبان حمایت کرده اند

خلاصه اینکه ایران،مال همهء ایرانی هاست؛چه در خوشی هاش و چه در مصیبت هاش.

.پایان.


جمال:نظر شما راجع به پدیدهء فرار مغز ها چیه؟

امید: این معضلی است که از مدتها پیش گریبانگیر کشور ما شده و نخبگان و به تعبیر شما مغزهای کشور ما به دلیل فراهم نبودن شرایط و امکانات پیشرفت،مجبور شده اند تا با مهاجرت یا حتی فرار به کشورهای پیشرفته،از امکانات کشورهای دیگر در جهت شکوفائی استعدادهای خدادادی شون استفاده کرده و از اون استعدادها بهره ببرند.

جمال:آیا این مسئله،صرفا در جهت شکوفائی استعدادهاست یا اینکه این نخبگان،قصد اقامت دائم در کشورهای مقصد دارند؟

 امید:غیر از مواردی که ممکن است نخبگان،به دلایل شخصی به کشور بازگردند،هیچ دلیلی وجود نداره که برگردند.وقتی امکاناتی در کشور فراهم نیست و دولت و رژیم،عملا قدمی در راه تأمین امکانات برای نخبگان بر نمی دارند،هیچ آدم عاقلی انگیزه پیدا نمی کنه که امکانات علمی و رفاهی کشورهای پیشرفته رو رها کنه و به کشور عقب مانده اش برگرده.

 جمال:اگر موضوع،صرفا استفاده از امکانات علمی و تحصیلی و یا سایر فرصت ها،از قبیل فرصت های اقتصادی و .باشه،من هم با شما موافق هستم که اتفاقا مصداق توصیه های دینی ماست که دانش را ولو در دورترین نقاط دنیا مثل چین هم باشه باید یاد گرفت.و یا حتی توصیه به آموختن علم از کسانی که از نظر اعتقادات ما،گمراه به حساب می آیند، در آموزه های دینی ما آمده است.اما موضوع اقامت دائم اینگونه افراد در کشور های دیگر،جای تأمل است.

 امید:چرا؟مگر هر انسانی اختیار زندگی خودشو نداره؟کدام منع شرعی و یا قانونی وجود داره که کسی نتونه طبق خواستهء خودش در خارج اقامت کنه؟علی الخصوص که دولت،انگیزهء فراهم نمودن امکانات علمی و رفاهی رو نداره؟

 جمال:هرچند که ظاهرا هیچ مانعی برای مهاجرت نخبگان و حتی اقامت دائم اینگونه افراد در کشور های دیگه وجود نداره،اما من می خوام در قالب چند سؤال،این موضوع رو موشکافی کنم.

 امید:بفرمائید.

 جمال:لابد با من موافقید که امکان مهاجرت جمعیت هشتاد میلیونی کشورمان وجود نداره و به وضوح،این موضوع غیر ممکنه.

 امید:درسته. اما هر کسی اختیار زندگی خودشو داره و دلیلی نداره که بنده یا شما برای مهاجرت،منتظر مهاجرت جمعیت هشتاد میلیونی کشور بشیم.شاید عده ای دوست دارن به هر قیمتی شده، در کشور بمونن و یا امکان مهاجرت براشون فراهم نشه.دیگران چه گناهی دارن که معطل اونا بشن؟

 جمال:درسته.اما من از شما سؤال می کنم:فرض کنیم نخبگان کشور ما و نیز عدهء دیگری از مردم کشور،این امکان رو پیدا کنن که به کشورهای دیگر پناهنده بشن و اقامت دائم دریافت کنن.تکلیف بقیهء مردم چی میشه؟

 امید:گفتم که.هرکسی صاحب اختیار زندگی خودشو داره و نباید به خاطر مسائل احساسی و عاطفی،در مورد زندگی خودش تصمیم بگیره.

جمال:من اصلا کاری به موضوع اختیار زندگی و یا به قول شما مسائل عاطفی و احساسی ندارم.فقط می پرسم که تکلیف و سرنوشت بقیه چی میشه.اجازه بدید خودم چند تا جواب به این سؤال بدم و از شما بخوام که یکی از این جواب ها رو انتخاب کنید.

 امید:موافقم.بفرمائید.

 جمال:به نظر من،از سه حال خارج نیست:

 یک)یا باید مردم باقی مونده در کشوری که به تعبیر شما دولتش قادر به فراهم کردن امکانات نیست،رو به قبله دراز بکشن و از زندگی صرف نظر کنن.

 دو)یا باید با این فقدان امکانات،بسوزن و بسازن.

 سه)یا اینکه قدم در راه اصلاح وضعیت خراب مملکت بردارن و شرایط رو برای بهینه کردن وضع مملکت،تغییر بدن.

 فکر کنم از این سه حال،خارج نیست.با این حال اگه شما گزینه های دیگه ای به ذهنتون می رسه بگید تا اونارو هم به این سه جواب اضافه کنیم.

 امید: فعلا جواب دیگه ای به ذهنم نمی رسه.

 جمال:فکر کنم شما هم با من موافق باشید که گزینهء اول و دوم رو نمی تونیم انتخاب کنیم.دلیل ساده اش اینه که الان خیلی ها در این کشور،مجبور به اقامت هستن و به دلیل عدم امکان مهاجرت و مخصوصا عشق و علاقه ای که به وطن خودشون دارن،نمی تونن از کشور خارج بشن؛اما مطمئنا نه رو به قبله دراز میکشن و نه می تونن بسوزن و بسازن.همونطوری که من و شما نمی تونیم رو به قبله دراز بکشیم یا بسوزیم و بسازیم.

 تنها گزینه ای که می مونه اینه که مردم باقی مونده در کشور،اقدام به اصلاح وضع کنونی بکنن.

 اما اینجا باز چند سؤال اساسی و خیلی دقیق پیش میاد.

 امید:خب ؟

 جمال:آیا امکان اصلاح وجود داره یا نه؟

اگه امکان اصلاح وجود نداره،پس ما مجبوریم به اون دو گزینه متوسل بشیم.اما اگه امکان اصلاح و تغییر مملکت، به هر طریقی وجود داره،چرا اون نخبگانی که به دلیل عدم وجود امکانات مهاجرت کردن،نمیان تا با کمک مردم باقی مونده در کشور،اقدام به تغییر و اصلاح کشور بپردازن؟مگه نه اینکه از اولش هم به دلیل ناامیدی از اصلاح کشور،مهاجرت کرده بودن؟اینطوری روند اصلاح امور،سرعت بیشتری می گیره و زودتر از حالتی که مردم باقی مونده می خواستن اصلاح کنن،اصلاح میشه.

امید: چرا باید اون نخبگان برگردند و عمرشون و مخصوصا استعدادهاشون رو به خاطر کم کاری دولت و رژیم هدر بدن؟

ادامه دارد.


در عوض،جامعه ای رو هم در نظر بگیرید که نه خانواده هاش،خانواده های موفقی هستن و نه دولتمردای جامعه شون،می تونن به سرنوشت خودشون مسلط باشن.به نظر شما کدوم یک از این دو جامعه میتونه منظور نظر خدا و پیغمبرش باشه؟

در آموزه های اسلام در مورد تربیت فرزندان،مطلبی وارد شده که البته تحقیقات و یافته های روانشناسان،شباهت زیادی به اون مطلب داره و اون اینکه:

کودک تا هفت سالگی،مانند یک فرمانده هستش،یعنی هر چی خواست،یا باید به حرفش گوش کرد و یا اینکه با زبان خوش،از اون خواسته اش منصرف کرد.

از هفت سالگی تا چهارده سالگی،نقش یک فرمانبردار رو داره که باید به حرف بزرگتر ها گوش بده که البته در اون مقطع سنی،روحیهء حرف شنوی و یاد گرفتن مهارتهای زندگی و مخصوصا آداب معاشرت و نیز دستورهای دینی و تربیتی رو داره که باید در این مقطع،این جور مسائل رو به کودک یاد داد.

از چهارده سالگی به یعد،کودک نقش یک مشاور رو داره که باید اونو در کارها شراکت داد و از نظراتش استفاده کرد و حتی مسئولیت برخی کارهای ساده رو به عهده اش گذاشت و ازش انتظار انجام اونها رو داشت.

در صورتی که این سه مرحله به درستی طی بشه،این فرزند،در 21 سالگی به حدی خواهد رسید که می تونه زندگی خودش رو اداره کنه و حتی مستقل بشه.

امید:لطفا بحث رو جمع بندی کنید.

جمال:اگه قراره که دنیای ما به تعبیر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم،مزرعهء آخرتمون باشه،پس باید محصولات این مزرعه به قدری مرغوب و با کیفیت باشه که بتونه در اون دنیا مورد استفاده قرار بگیره.

محصول با کیفیت هم نیاز به آب و خاک و کود مواد معدنی و هوای سالم و تصمیم گیری های درست و . داره که بدون اینها نمیشه اون محصول مورد نظر رو به دست آورد.

پس ما برای تأمین کردن آخرتمون،چاره ای نداریم جز ساختن دنیا مون و اونهم زمانی امکان پذیر هستش که از تمام امکانات خدادادی مون (و از جمله حق انتخابمون) به درستی بهره ببریم و اون امکانات مون رو با دست خودمون به دیگرون نسپاریم و نابودش نکنیم.

مخصوصا که ما وظیفهء زمینه سازی برای ظهور مصلح جهانی رو داریم،باید از این حق انتخاب مون استفاده کنیم تا بتونیم قدمی در راه این زمینه سازی برداریم.

بارها و بارها در جامعه شاهد بوده ایم که افرادی می خواستن کارهای بزرگی انجام بدن،اما به خاطر مخالفت های بی دلیل و غیر موجه بزرگترهائی که هیچ گونه درکی از اهمیت اون کارها نداشتن،از انجام اون کارهای خطیر،محروم شدن.

امید:اما باید توجه داشت که توجه نکردن به حرف پدر و مادر،گناه هستش و حتی ممکنه به عاقّ والدین هم منتهی بشه.

جمال:اتفاقا به مسئلهء مهمی اشاره کردید که باید این مسئله رو کاملا روشن کنیم:

جواب مختصرش اینه که امکان نداره شارع مقدس،از طرفی به موضوع احترام به پدر و مادر و تبعیت بی چون و چرا از اوامر و نواهی اونا اشاره بکنه،و از طرفی هم به انسان،اختیار تصمیم گیری فردی قائل بشه.

جواب کلی اش که البته کمی تخصصی هستش،اینه که اولا فرزندان تا اونجائی میتونن به حرف پدر مادر گوش کنن که دستورهای اونا،دستورهای گناه و معصیت نباشه:

در اصول فقه،قاعده ای وجود داره که میگه:

مقدمهء گناه،گناه است.یعنی اگه کاری که خودش حلال است،مقدّمهء گناهی قرار بگیره،اون کار حلال،تبدیل به گناه میشود.

وقتی شما بدون هیچ دلیلی،اختیار زندگی تون رو به پدر مادرتون واگذار می کنید،ظاهرا کار خداپسندانه ای کرده اید و مرتکب گناه نشده اید،اما این واگذاری اختیار به پدر مادر،ممکنه مقدمهء یک گناه باشه:مثال بزنم:

فرض کنید که پسری عاشق دختری شده که کاملا مناسب و کفو هم هستن و میتونن تمامی احتیاجات همدیگه رو،اعم از جسمی و روحی تأمین بکنن؛اما چون مثلا مادر پسره اون دختره،اختلافاتی داره،پسرش رو از ازدواج با اون دختره نهی می کنه و در صورتی که پسر اصرار به ازدواج با اون دختر بکنه،اونو تهدید به نفرین و عاقّ کردن و حرام نمودن شیر خودش میکنه.در عوض،دختر دیگه ای رو برای پسره در نظر میگیره که مناسب و کفو پسره نیست ولی پسره،باز هم از ترس عاقّ شدن،مجبور میشه که با اون دختری که مناسبش نیست،ازدواج کنه.ظاهرا پسره به حرف مادرش گوش کرده ،اما چون اون دختر،مناسبش نیست،این ازدواج،بعدا باعث بروز اختلافات شدید و ناراحتی های آتی بشه و حتی باعث این بشه که پسره(و یا دختره) خدای ناکرده،چشمشون به دنبال ناموس دیگران بیفته (متأسفانه  اینها واقعیت های تلخی هستش که در جامعهء ما وجود داره و برای از بین بردن آنها چاره ای جز بیان آنها نیست) و در نهایت به طلاق منجر بشه.پس می بینید که حرف شنوی پسره،ظاهرا ثواب داره،اما مقدمهء گناهان بسیاری ممکنه بشه.

امید:یعنی شما می فرمائید که انسان در اینگونه موارد،نباید تابع پدر و مادرش باشه تا باعث گناه و یا حتی مقدمهء گناه نشه؟

جمال: دقیقا.و به تعبیر بهتر،انسان باید بتونه بین احترام به پدر و مادر خودش و نیز حق انتخاب خودش که اونهم از طرف خداوند،داده شده،تعادل برقرار بکنهدر غیر این صورت،نمیتونه اونطور که خدا خواسته،به سرنوشت خودش مسلط بشه و جامعه اش رو بسازه.همونقدر که احترام به پدر و مادر،از سوی خداوند واجب شده،استفاده از اختیار و آزادی و حق انتخاب هم از سوی خداوند برای انسان دستور داده شده.

امید: علت به وجود آمدن اینگونه ناهماهنگی ها در جامعه چیست؟

جمال:عدم شناخت دقیق احکام دینی و افراط و تفریط در اون ؛

عدم شناخت حکمت آموزه های دینی،اعم از اصول و فروعش و روح و هدف تشریع اصول و احکام ؛

 کم اطلاعی مردم و خرافه گرائی اونها ؛

 عدم احساس مسئولیت کسانی که متولی امور دینی و اجتماعی مردم هستن و در مورد خرافه گرائی مردم و نیز تبعیت چشم بستهء اونا روشنگری نمی کنن؛

 و مخصوصا این موضوع که متأسفانه برخی بزرگترها از موضوعاتی مانند عاقّ والدین به عنوان وسیله ای برای تحمیل خواسته های غیر منطقی خودشون به فرزندانشون سوء استفاده می کنن.

. پایان .



امید:چرا نمیشه انسان در امر ازدواج دخترش،تابع برادر بزرگتر یا پدرش باشه؟مگه بالاخره بزرگتر نیستن؟ 

جمال:این موضوع رو باید به طور کلی،حلاجی کرد:در دین اسلام،به موضوع احترام به مادر،بیش از احترام به پدر،سفارش شده است؛با این وجود،هیچ وقت برای ازدواج دختر،اذن مادر رو شرط ازدواج نگذاشته و فقط اذن پدر رو شرط دونسته.ما نباید با تفسیر به رأی احکام دین،اونا رو خودسرانه تغییر بدیم یا جا به جا کنیم.چون هر کدام از اون احکام،حکمت خاص خودشو داره و نمیتونیم اونا رو به سلیقه یا آداب و رسوم خودمان عوض کنیم.

دستور اسلام در مورد ازدواج اینه که دختران در اولین ازدواجشون،با اجازهء پدر ازدواج کنن؛اما بعضا در جامعه مون می بینیم که:

به جای پدر دختر، مادر یا برادر یا سایر بزرگترهای خانواده و فامیل تصمیم گیری میکنن و اون تصمیم رو به دختر و پدرش تحمیل میکنن.

یا مثلا برای پسران هم پدر یا مادر و خواهر و عمو و برادر و. تصمیم گیری می کنن و به پسره تحمیل می کنن.

یا مثلا در ازدواج دوم یا سوم دختر هم پدر یا دیگران تصمیم گیری می کنن.

حتی برای ازدواج دوم یا سوم پسر هم بزرگترها دخالت می کنن.

هیچ کدام از موارد بالا،مورد قبول خداوند نیست و همهء اینها و نظایرشون،رسم و رسوم غلطی است که مردم از خودشون اختراع کرده اند.حتی بعضا می بینیم که مثلا زنی که  شوهرش فوت شده است،برادر شوهرش  اجازه نمیده که زن بیوهء برادرش،دوباره ازدواج کنه؛(در حالیکه بر طبق قوانین شرع،هر زن بیوه ای،بعد از تمام شدن عدّهء وفات شوهرش، در ازدواج مجدد،کاملا صاحب اختیار هستش و نیازی به اجازهء پدرش و مخصوصا اجازهء خانوادهء شوهر فوت شده اش نداره)

اگه ما واقعا به دین خودمون و مصالح و حکمتهای اون ایمان و یقین داشته باشیم،نباید کاسهء داغ تر از آش بشیم و مخصوصا حق نداریم رسم و رسوم غلطی رو که در جامعه مون به وجود اومده،به اسم اسلام،به دیگران و فرزندانمون تحمیل کنیم.

اینکه چرا در امر ازدواج دختر،اجازهء پدر شرط هستش و نه اجازهء عموی بزرگتر،مطمئنا بین پدر دختر که نزدیکتر به دختر هستش و عموی دختر که دورتر از دختر هستش،تمایزی وجود داره که شاید من و شما از اون اطلاع نداشته باشیم و زمانی برسه که اون تفاوت کشف بشه،اما اسلام،1400 سال پیش این دستور رو بر اساس اون علت و مصلحت،صادر کرده.

در مورد پسران هم متاسفانه این نوع افراط و تفریط ها هم وجود داره:یا پسرا بدون م با بزرگترها اقدام می کنند،و یا اینکه اختیار زندگی خودشون رو که خداوند بر اساس مصالحی به خودشون واگذار کرده،تماما و چشم بسته به بزرگترها واگذار میکنن و خودشون هیچکارهء زندگی شون میشن.

مرحوم دکتر علی شریعتی میگفت:اون موقعی که در اروپا مشغول تحصیل در مقطع دکترا بودیم،دوستی داشتیم که اونهم در اون مقطع تحصیل می کرد و مجرد بود.یک روز پدرش از ایران زنگ زد و گفت که برات زن گرفتیم و عقدش کردیم و فلان روز اونو می فرستیم بیاد پیشت.فلان ساعت برو فرودگاه و زنت رو تحویل بگیر.

این دوست ما هم بدون هیچ گونه اما و اگری رفت و زنش رو از فرودگاه آورد.بدون اینکه فکر کنه که همسرش رو می بایست خودش انتخاب می کرد و یا اگه دیگرون انتخاب کردن،لااقل نظر اونو هم می پرسیدن و در صورت موافقتش،اون ازدواج صورت می پذیرفت.

امید:حالا چه ایرادی داره که انسان،حتی اگه چهل سال هم سن داشته باشه،اختیار زندگی شو به بزرگترهای با تجربه و دنیا دیده اش واگذار کنه؟

جمال:هرچند که استفاده از تجربیات بزرگترها و رعایت احترام و مصلحت اندیشی های اونا لازم و ضروری هستش،اما توجه کنیم که انسانی که یاد می گیره که خودش تصمیم بگیره و جرأت تصمیم گیری پیدا می کنه،میتونه در آینده،تصمیم های بهتر و مهم تر و دقیق تری اتخاذ کنه و حتی زمانی که بزرگترهای خانواده اش در قید حیات نیستند،بتونه تصمیم گیری بکنه.

مهم تر از اون اینه که ما در قبال اختیارات و امکاناتی که داریم،در قبال خداوند،مسئول هستیم و باید پاسخگو باشیم.

چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی،تصمیمات درست و یا غلط ما میتونه سرنوشت ما و یا حتی سایر افراد جامعه رو به خوبی یا بدی رقم بزنه:

جامعه ای رو در نظر بگیرید که افرادش،قدرت و اختیار تصمیم گیری دارن و میتونن هم در سطح خانواده و هم در سطح جامعه شون،تصمیمات درست و منطقی اتخاذ کنن و به پیشرفت و تعالی برسن.

ادامه دارد.


امید: لطفا در مورد حق انتخاب انسان و اختیار و اراده و آزادی اون توضیح بدید. 

جمال: حتما اصطلاح امانت الهی و یا تعبیر دیگرش،بار امانت رو شنیدید:همونی که در قرآن،بهش اشاره شده که خداوند متعال می فرماید: 

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس آنها  از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند [ولی انسان] آن را برداشت.به راستى او ستمگرى نادان بود.(احزاب-72).

و حافظ شیرازی هم در موردش میگه:

آسمان بار امانت نتوانست کشید؛

قُرعهء فال به نام منِ دیوانه زدند.

حالا اینکه مصادیق این امانت دقیقا چیه،باید به کتب تفسیر قرآن مراجعه کرد؛اما مطمئنا یکی از وجوه این امانت،موضوع آزادی انسان و اختیار وی و مخصوصا حق انتخاب و ارادهء اونه،چون بارزترین تفاوت نوع بشر با سایر موجوداتی مثل فرشتگان الهی و نیز حیوانات، عقلانیت و اراده و قدرت انتخابش هستش:اگه انسان اختیار و حق انتخاب نداشته باشه،موضوع ثواب و گناهش هم بی معنا میشه.یعنی اگه انسان مثلا مجبور به انجام گناهی باشه یا مجبور به انجام ثوابی باشه،نه عذاب کردنش عادلانه است و نه پاداش دادن بهش حکیمانه است.

خداوند به انسان حق انتخاب داده تا راه خودش رو و در نتیجه،سرنوشت خودش رو با عقل و درایت و فهم خودش گزینش کنه و در ازای اون،پاداش و یا احیانا عذاب دریافت کنه.حالا اینکه چرا خدا این گونه انسان رو آفریده و هدفش از اینگونه آفرینش چی بوده، موضوع بحث ما نیست.فقط همین قدر بدونیم که در قبال حق انتخابی که دریافت کرده ایم،مسئول هستیم و باید پاسخگو باشیم.

قرآن کریم می فرماید:

إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا:(سورهء دهر،آیهء 3)

 ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس.

اگر نتونیم موضع صحیح و تصمیم عاقلانه ای در مورد حق انتخاب خودمون اتخاذ بکنیم،نمی تونیم از این حق خدادادی مون به درستی استفاده بکنیم و سرنوشت خودمون رو به خوبی رقم بزنیم.

امید:البته این یک بحث فلسفی پیچیده است و پرداختن به اون،در یک مقاله و یک پست،امکان پذیر نیست.لطفا اون قسمتش رو که مربوط به زندگی عادی و روزمرهء ما هستش،توضیح بدید.

جمال:به عنوان یک نمونهء بارز و عینی،موضوع ازدواج رو مثال می زنم:

بر طبق دستور های اسلام،آقایان،در صورتی که رشید شده باشن و بتونن خوب و بد رو از هم تشخیص بدن،کاملا صاحب اختیار زندگی شون هستند و در تصمیم برای ازدواج،نیازی به اذن و اجازهء والدین ندارند؛هرچند که به عنوان رعایت احترام بزرگترها و مخصوصا استفاده از تجارب ارزشمند آنها،لازمه که در انتخاب همسر،نظر اونا رو هم در نظر بگیرن.

در مورد خانم ها هم برای اولین ازدواجشون،اذن و اجازهء پدر،و در صورت زنده نبودن پدر،اذن و اجازهء جدّ پدری (یعنی پدرِ پدر)،لازم هستش.در صورتی که جدّ پدری هم در قید حیات نباشه،نوبت به قیّم می رسه که توسط حاکم شرع تعیین میشه.

البته این بدان معنا نیست که خانم ها حق انتخاب نداشته باشن؛بلکه فقط در اولین ازدواج،باید اجازهء پدر رو هم در نظر بگیرن؛و الّا خانم ها هم مثل آقایون،باید با چشم باز و در نظر گرفتن ملاکهای ازدواج و همسرگزینی،دست به انتخاب بزنن.

از طرفی پدر یا جد پدری و یا قیّم هم حق ندارن چیزی رو به دخترا تحمیل بکنن و در ازدواج و انتخاب همسر،باید رضایت قلبی دخترا رو هم در نظر بگیرن.

متأسفانه در جامعهء ما،این مسائل،بعضا رعایت نمیشه:یا اصلا دختر یا پسر،هیچ اهمیتی به این موضوعات نمیدن و خودسرانه تصمیم میگیرن و تصمیم شون رو به بزرگترها تحمیل می کنن و دستور اسلام رو زیر پا میزارن و یا برعکس، از این حق و حقوق خودشون می گذرن و چشم بسته،تسلیم بزرگتر هاشون میشن که این مسئله هم مورد تأیید شرع نیست.

اگه خاطرتون باشه،سریالی به نام پدر سالار از تلویزیون پخش میشد که در اون،شخصیت اصلی فیلم یعنی اسدالله شاه فنر (که نقش ایشون رو آقای محمد علی کشاورز بازی می کردن )،همه کارهء طایفه شون بود.حتی برادر کوچکتر این آقا اسدالله،بی اجازهء برادر بزرگش،آب هم نمی خورد و این نوع رفتار  رو،احترام به بزرگتر و واجب می دونست. در مورد ازدواج و سرنوشت دخترش هم کاملا تابع آقا اسدالله بود.توجیهش هم این بود که چون آقا اسدالله برادر بزرگتره،نباید روی حرفش حرف زد.

اما این نوع اخلاق،مورد قبول اسلام نیست:هرچند که احترام به بزرگترها واجبه،اما اگه مصلحتی در پیروی بی قید و شرط از نظر پدر بزرگ یا عموی بزرگتر در امر ازدواج دختر وجود داشت،مطمئنا اسلام خودش دستور میداد که هر دختری باید با اذن و اجازهء پدر بزرگ،و در صورت زنده نبودن،با اجازهء عموی بزرگتر و در صورت عدم وجود عموی بزرگتر،با اجازهء پدر ، ازدواج بکنه؛در حالیکه هیچ یک از علمای اسلام،چنین حکم و فتوائی صادر نکرده اند.

امید:چرا نمیشه انسان در امر ازدواج دخترش،تابع برادر بزرگتر یا پدرش باشه؟مگه بالاخره بزرگتر نیستن؟

ادامه دارد.


امید:لطفا با استفاده از یک مثال عملی و ملموس،موضوع را توضیح  دهید.

 جمال:اداره ای را در نظر بگیرید که برای انجام کار مشخصی،مثلا تولید فلان جنس یا فلان کار خدماتی تشکیل شده است.طبق محاسبات دقیقی که انجام داده اند،برای انجام آن وظیفه،سی نفر کارمند،اعم از مدیر و رئیس و معاون و کارمند و نگهبان و نظافت چی و . با حقوق متوسط هر کدام دو ملیون تومان در نظر گرفته شده است.در حالت عادی،همین سی نفر کارمند اداره،در ازای دریافت حقوق متوسط دو ملیون تومان،وظایف محوله را انجام می دهند که هم نیاز مربوطه را برآورده می کنند و هم از خروج ارز از کشور و نیز وابستگی به بیگانگان،جلو گیری می کنند.

اما به دلیل وجود توصیه ها و سفارشهای این مقام و آن مقام،به جای سی نفر،پنجاه نفر در آن اداره،مشغول به کار می شوند.یعنی آن اداره،هر ماه به جای شصت ملیون تومان،باید یکصد ملیون تومان جهت تأمین حقوق این کارمندان،هزینه کند:یعنی هر ماه،چهل ملیون تومان هزینهء اضافی.

امید:چه ایرادی دارد؟مگر دولت اینقدر بودجه ندارد که این چهل ملیون تومان را هر ماه به آن بیست نفر کارمندی که به قول شما از طریق توصیه و سفارش،استخدام شده اند پرداخت کند؟مخصوصا که ما درآمدهای هنگفت نفتی و گازی و . داریم که به خزانهء دولت و بیت المال واریز می شود؟

جمال:من به شما و سایر دوستانی که حرف های ما را شاهد خواهند بود توصیه می کنم که از سطحی نگری به مسائل،مخصوصا مسائل کلان کشور و دولت و ملت،خودداری کنید.اگر فقط صحبت بیست نفر بود،شاید حق با شما بود؛اما توجه کنیم که تعداد بیکاران کشور،رقم بسیار بالائی در حدّ چندین ملیون نفر است که دائما هم در حال افزایشند.ضمنا درآمدهای نفتی ما آنقدر نیست که همه اش را صرف بیکاران کنیم؛ضمن اینکه اینکار،آثار تورّمی مخرّبی را هم به دنبال دارد. همچنین کشور ما هزینه های کلان دیگری هم دارد که باید از طریق خزانهء دولت تأمین شود،مانند بودجهء دفاعی و هزینه های عمرانی و تأمین بهداشت و سلامتی و آموزش و هزاران هزینهء دیگر.تازه نفت و گاز و سایر منابع زمینی و زیرزمینی،فقط متعلق به نسل فعلی نیست و آیندگان هم در آن،سهمی دارند و ما باید نهایت امانت داری را در این باره،رعایت کنیم.

امید:از موضوع بحث،خارج نشویم.

جمال:به اینجا رسیدیم که ادارهء فوق الذکر،هر ماه چهل ملیون(40،000،000)تومان هزینهء اضافی پرداخت می کند؛بدون آنکه واقعا کاری در قبال آن انجام شده باشد،زیرا کار آن اداره را با همان سی نفر هم میشد انجام داد؛اما بیست نفر اضافی به آن اداره تزریق شده است که می توان آن را مصداق بیکاری پنهان دانست.فرض کنیم ما در کشورمان دویست تا شهر داشته باشیم(مسلما بیشتر از این تعداد است)و نیز در هر شهر هم پانزده تا اداره داشته باشیم(که باز هم مطمئنا بیشتر از این تعداد است.مخصوصا در کلانشهر ها تعداد ادارات به صدها اداره می رسد).اگر تعداد ادارات را به تعداد شهر ها ضرب کنیم،یعنی دویست پانزده،نتیجه اش وجود سه هزار(3000) تا اداره در کل کشور خواهد بود.اگر هر کدام از این سه هزار اداره،ماهانه چهل ملیون تومان پول مفت را صرف کارمندان سفارشی شان بکنند،جمعا هر ماه،ما مبلغ یکصد و بیست میلیارد (120،000،000،000)تومان هزینهء اضافی را باید هر ماه به خزانه تحمیل کنیم.اگر این عدد هنگفت را به عدد دوازده(یعنی تعداد ماههای سال)ضرب کنیم،عدد وحشتناک یک بیلیارد و چهارصد و چهل میلیارد (1،440،000،000،000)تومان را در هر سال،از خزانه و بیت المال باید هزینهء کارمندان سفارشی و فاقد کارآئی بکنیم.

امید:واقعا عدد سرسام آوری است.اما به نظر شما، به جای پرداخت این مبالغ به کارمندان سفارشی،آن را چگونه باید خرج کنیم؟

جمال:با این مقدار پول(که البته این فقط مربوط به یک سال و فقط مربوط به ادارات دولتی بود) می توان کارخانه ها و صنایع زیادی را به وجود آورد که این گونه کارخانجات و صنایع و .،منافع زیادی برای کشور دارند:

اولا هر کارخانه ای به طور متوسط،سی سال می تواند برای کشور،تولید داشته باشد،یعنی حدود سه نسل از این کارخانه بهره مند خواهند شد.ثانیا این تولیدات ضمن اینکه نیازهای داخلی کشور را تأمین خواهند کرد،اگر به مرحلهء صادرات برسد،می توانند ارز آوری هم برای کشور داشته باشند.ارزهائی که از این طریق به دست می آید و نیز ارزهائی که قرار بود از کشور خارج شود (که به دلیل تأسیس این نوع کارخانجات،از خروج آنها جلوگیری شد)،می تواند صرف ایجاد کارخانه ها و صنایع جدیدی شود که هر کدام از آنها هم باعث ارز آوری و نیز عدم خروج ارز از کشور و همچنین مشغول به کار کردن بیکاران و جویندگان کار شود که البته اینگونه فرصت های شغلی،مصداق شغل واقعی(و نه شغل کاذب)خواهند بود که مطمئنا دارای معضلات مربوط به مشاغل کاذب نخواهند بود.

امید:پس چه باید کرد؟

جمال:مهم ترین کاری که دولتمردان و تگزاران کشور باید انجام دهند این است که اینگونه مسائل را چه در سطح دولت و چه در سطح مردم عادی،موشکافی  کنند و با پایبندی به این گونه نظریات،کاری کنند تا ضمن اینکه منابع ارزی و ریالی ما هدر نرود و کشور دچار وابستگی ها و بحرانهای مربوط به تحریم ها قرار نگیرد،موضوع بیکاری هم از حالت بحرانی خارج شود.

پایان .


5)ما بوسیلهء علمی که از طریق تجربه ها و آزمایش های محیط اطرافمون به دست آورده ایم،و نیز با  عقل و افکار خودمون،تا حدودی می تونیم برخی پدیده هائی رو که در آیندهء نزدیک ممکنه اتفاق بیفته،پیش بینی کنیم:مثلا می تونیم بگیم که تا آخر این هفته و یا حتی تا آخر این ماه،وضعیت هوای شهرمون چه جوری خواهد بود؟سرد یا گرم،ابری یا آفتابی،بارانی یا برفی وو یا مثلا وضعیت اقتصادی یا ی کشورمون در چند سال آینده به چه شکلی خواهد بود؛اما آیا می تونیم کشف کنیم که مثلا سرنوشت ما بعد از مرگ چگونه خواهد شد؟اصلا آخر و عاقبت این دنیا و یا اصلا سرنوشت بشریت و آفرینش چه خواهد بود و چه هدفی رو به دست خواهد آورد؟آیا زندگی همیشه به این شکل خواهد ماند و یا اینکه مثلا قراره اتفاقات سرنوشت سازی در آینده پیش بیاد و سرنوشت انسانها رو رقم بزنه و اصولا به چه شکلی ممکنه رقم بزنه؟

6) ظاهرا هیچ نوع روش علمی و تجربی برای پی بردن به جواب این سؤال وجود نداره و یا لااقل در حال حاضر،چنین روشی هنوز به دست نیومده که بشه از طریق اون،سرنوشت حتمی و نهائی جامعهء بشری رو حدس زد.اگه بخواهیم تا زمان کشف یک روش علمی برای پی بردن به سرنوشت خودمون صبر کنیم،اونوقت شاید قرنها معطل بشیم و عمر و جوانی انسانهای بسیاری باید تلف بشه تا شاید بتونیم جواب این سؤال رو کشف کنیم که البته این راه،نتیجه بخش نخواهد بود.پس چه کار باید کرد؟

7)بهترین راهی که به ذهن می رسه، اینه که ببینیم آیا می تونیم به طریقی با آفریدگار هستی ارتباط پیدا کنیم و در مورد علت آفرینش و مخصوصا هدف آخر در به وجود اومدن خودمون رو از وی سؤال کنیم؟ همونطوری که وقتی یک دستگاهی رو از بازار می خریم،برای پی بردن به نحوهء استفاده از اون،معمولاً با کارخانهء سازنده و مهندس طراح اون دستگاه تماس می گیریم و یا اینکه خود اون کارخونه و مهندس طراح،دفترچهء راهنمای استفاده از اون دستگاه رو به همراه خود دستگاه در اختیار ما قرار میدن.

اینجاست که اهمیت حیاتی پیامبران و کتابهائی که از سوی آفریدگار، ارسال شده اند و میتونند به سؤالات اساسی ما در مورد هدف آفرینش و سرنوشت نهائی انسانها پاسخ بدن،برای ما روشن میشه.آفریدگار از طریق پیامبران و کتبی که برای راهنمائی بشر ارسال کرده،در مورد این سؤالات،جواب داده.

ادامه دارد


2)دوّمین چیزی که به ذهن می رسه،اینه که عملا می بینیم بین پدیده ها ارتباطاتی وجود داره:آب در اثر گرما داغ میشه،خورشید هر روز از شرق طلوع می کنه،انسان با خوردن غذا و نوشیدن آب،گرسنگی و تشنگی اش برطرف میشه.پس نتیجه می گیریم که قانونی به نام قانون علّت و معلول در بین پدیده های اطرافمون وجود داره.وقتی بیشتر دقت می کنیم،وجود این قانون رو بیشتر و بهتر درک می کنیم.از اونجا نتیجه می گیریم که اصلاً به وجود اومدن دنیا هم باید علّتی داشته باشه.

3)سوّمین چیزی که به ذهن می رسه،اینه که چه کسی یا چه موجودی،این دنیا رو آفریده؟

من به وسیلهء پدر و مادرم به وجود اومده ام.اونا هم هر کدوم به وسیلهء پدر و مادر خودشون و اون پدر و مادرشون هم هرکدوم به وسیلهء پدر و مادر خودشون وهر چی به عقب بر می گردیم،این زنجیره همینطور ادامه داره؛اما نمی تونه همین طور ادامه پیدا کنه چون تسلسل اتّفاق می افته و تسلسل هم باطله.[علت باطل بودنش به زبان ساده،اینه که هر چه که این زنجیره رو ادامه میدیم،مجموعهء تشکیل شده،نه تنها به سوی بی نیازی نمیره،بلکه حتی نیازمندتر هم میشه.یعنی با افزوده شدن به تعداد معلولها،نیاز به علّت یا علّتهای به وجود آورنده،بیشتر میشه؛نه کمتر ]پس باید این زنجیره،هرقدر هم طولانی باشه،یه جائی متوقف بشه.همون نقطه ای که این زنجیره در اون متوقف میشه،آفریدگار هستش.این آفریدگار،آفریننده است؛اما نمی تونه خودش آفریده شده باشه.چون در غیر این صورت،باز زنجیرهء تسلسل ادامه پیدا می کنه.

4)گفتیم که با در نظر گرفتن محیط اطرافمون متوجه شدیم که قوانین و نظام هائی در اطرافمون وجود داره و نیز متوجه شدیم که انسان میتونه در محیط اطراف خودش تأثیر بزاره و از محیط،تأثیر بپذیره و برای خودش زندگی درست بکنه و امکانات اطراف خودش رو به استخدام خودش در بیاره.پس تا اینجا به چهارتا موضوع،از طریق عقلی پی بردیم:

الف) وجود داریم.

ب) ما رو آفریدگاری به وجود آورده.

ج) بین پدیده های اطرافمون قانون علت و معلول وجود داره.

د) می تونیم امکانات اطرافمون رو به کار بگیریم و ازشون بهره برداری کنیم.

اما سؤال اینجاست که این آفرینش،مقصد و هدفش کجاست؟

ادامه دارد


 با بررسی محتوای آموزه های دینی،نکات زیر را می توان به دست آورد:

- آفرینش،(به معنای رساندن فیض و احسان نسبت به موجودات)،حُسن ذاتی داره.به زبان ساده تر،ارزشهائی مانند شادی و لذّت،ارزشهائی ذاتی و خود به خود مطلوب هستند و مطلوبیت آنها بدیهی بوده و نمی توان مطلوبیت آنها را مورد سؤال یا اثبات قرار داد.

- آفرینش،پاسخ به درخواست و طلب کمال از سوی موجوداتی است که امکان و قابلیت بالقوّه برای وجود دارند.

- منع فیض و احسان به چنین موجودات صاحب قابلیّت وجود،بُخل به حساب میاد. بخل از سوی آفریدگار،[که هیچ نیاز و کمبود و مخصوصاً هیچ انگیزه ای برای ظلم و اذیّت مخلوقاتش نداره]،نسبت به خلق چیزهائی که امکان خلقت برای آنها وجود دارد،قبیح و زشت است.

17)اینجا باز سؤالاتی پیش میاد:چه اشکالی داره که فرض کنیم آفرینش به صورت خود به خود به وجود اومده باشه؟مثلا از گردش ذراتی مانند الکترون و غیره،پدیده هائی مانند بیگ بنگ پدید اومده باشه و اصلا نیازی به فرض وجود آفریدگار نباشه؟ در جواب باید گفت که حتی به وجود اومدن اون ذرات و نیز اون شرایطی که ذرات در اون بتونند طبیعت رو به وجود بیاورند،نمی تونه به صورت تصادفی و بدون وجود یک عقلانیت قوی و یک برنامه ریزی دقیق به وجود بیاد و حتما باید آفریدگاری باشه تا اولا اون ذرّات رو بیافرینه و ثانیا اون پدیده ها رو بر اساس یک برنامه ریزی منسجم و هدفدار،به وجود بیاره.

اصلا اگه پدیده ها تصادفی به وجود اومده باشند،دیگه چیزی به نام قانون نظم نمیتونه وجود داشته باشه و مثلا ممکنه بعضی روزها،آب به جای سرازیری،مسیر سربالائی رو طی بکنه و اصولا نمیشه هیچ چیزی رو پیش بینی کرد و هیچ قانون علمی رو کشف و بهش اعتماد کرد.

ادامه دارد


13)گل خوشبوئی را در نظر بگیرید که عطر زیبائی رو از خودش پخش می کنه و همهء کسانی که در نزدیکی این گل هستند،از رایحهء این گل،لذت می برند(خوب دقت کنید):آیا این گل در پخش کردن عطر خودش،به کسی احتیاج داره؟آیا این گل با پخش کردن عطر خودش،نیازی از نیازهایش رو برآورده می کنه؟اگه عطری از خودش بروز نده،چیزی ازش کم میشه و نقصانی برایش به وجود میاد و یا اینکه مثلا کسی بازخواستش می کنه؟مطمئنا شما هم ما من موافقید که جواب همهء این سؤالها،منفی است.اما خاصیت ذاتی یک گل،ایجاب میکنه تا عطر زیبا و دل انگیزش رو در اختیار دیگران قرار بده؛ هرچند که احتیاجی به این کار نداشته باشه.

14)در مقام تشبیه،آفریدگار هم دارای خاصیت ذاتی آفرینش هستش.یعنی همانطوری که خاصیت ذاتی  یک گل، پخش عطر و رایحه است،آفریدگار هم خاصیت و خصلت آفرینندگی و به وجود آوردن موجودات و مخصوصا رساندن فیض و لطف به اونا رو داره؛بدون اینکه در به وجود آوردن آنها بخواهد نیاز و احتیاجی را از خودش رفع کنه.در آموزه های دینی اومده که:

 به جز لطف و کرامت خداوند [یعنی فیض الهی] ،هیچ علتی برای به وجود آوردن آفرینش وجود نداره؛چون اگر علتی غیر از فیض الهی وجود داشت،همان علت،جای آفریدگار را می گرفت و او را مجبور به آفرینش می کرد.

15)هر آدم عاقلی بر اساس عقل و فطرت خودش میتونه تشخیص بده که وجود» بهتر از عدم» هستش و نیز بهره مند شدن از نعمت ها»،بهتر از بهره مند نشدن از نعمت ها» هست. با اینکه آفریدگار، نه احتیاجی داره و نه اینکه کار بیهوده و عبثی انجام میده،اما فیض و بخشش آفریدگار،ایجاب میکنه تا آفریدگانی رو بیافرینه و به اونها نعمت و سعادت برسونه؛همون طوری که یک گل خوشبو،رایحه و عطرش رو رایگان در اختیار اطرافیانش قرار میده.در حالیکه آفریدگار می توانست اصلا چیزی رو نیافرینه؛اما همون طور که وجود،بهتر از عدم هستش،فیض و بخشش هم بر اساس عقل سلیم،بهتر از عدم فیض و بخشش است.

16)البته عرض کنم با اینکه ما آفریدگار را به گل تشبیه کردیم،اما این دو ، تفاوتهای اساسی با هم دارند؛ مثلا گل در پخش عطر و رایحه اش،هم مجبوره و هم ناآگاه، و نیز گل خودش آفریدهء آفریدگار است و عمرش کوتاه؛در حالیکه آفریدگار،هم آگاه به کارش است و هم اینکه کاملا با اختیار به آفرینش دست میزنه و از طرفی هم خودش آفریدهء موجود دیگری نیست و هم اینکه همیشه زنده و موجود هستش.ادامه دارد


8)خلاصهء جوابی که برای سؤالات اساسی ما از طریق کتب و پیامبران الهی داده شده،اینه که قراره انسانها بعد از مرگ،دوباره زنده بشن و بسته به اعمالی که انجام داده اند،پاداش و یا مجازات دریافت کنند.در اینجا سؤالات زیادی مطرح میشه که سعی می کنیم تا حد امکان به اونا جواب بدیم.البته برای پی بردن به جزئیات قضیه،باید به کتابهائی که در این زمینه تألیف شده اند مراجعه کرد و این نوشته،نمیتونه به همهء سؤالها جواب بده.

9)تا اینجا فهمیدیم که خدائی ما رو آفریده و با ارسال کتابها و پیامبران آسمانی،می خواد ما رو طوری راهنمائی بکنه که بتونیم با انجام اعمال درست،رضایت اون خدا رو جلب کنیم و در عالم بعد از مرگ،از مواهب بهشت برخوردار بشیم و از عذاب جهنم رهائی پیدا کنیم.

10)سؤال بعدی اینه که چرا خدا ما رو آفرید؟آیا احتیاجی داشت و یا اینکه با آفریدن ما،می خواست کمبودی رو از وجود خودش برطرف بکنه؟

از محتوای آموزه های دینی و نیز از طریق دلایل علمی و منطقی میشه فهمید که خدا نه احتیاجی داره و نه اصلا کار بیهوده و لغو و عبثی انجام میده.

خدا انسان رو آفرید تا با استفاده از اراده و اختیار و  آگاهی و حق انتخاب خودش،راه کمال رو طی بکنه و موجودی کامل بشه.

11)باز این سؤال مطرح میشه که فرض کنیم که خدا ما رو آفریده تا به کمال برسیم و از طرفی،نه احتیاجی به ما داشته و نه کار بیهوده از خدا سر میزنه:با این حساب،اگه ما رو نمی آفرید،چه اتفاقی می افتاد؟

12)با توجه به اینکه توضیح و توجیه اینگونه مطالب،زمینهء ذهنی و عقلی خاصی رو می طلبه و همهء مردم،این توانائی رو ندارن تا با خواندن کتب تخصصی مذهبی و آثار فلسفی،جواب سؤالات شون رو در مورد مسائل اینچنینی پیدا کنند،سعی می کنیم با استفاده از مثالهای ساده،موضوع را به صورت همه فهم»،توضیح بدیم.

ادامه دارد


19)مسئلهء بعدی که به ذهن می رسه و مطرح میشه،اینه که اگه واقعا آفریدگار می خواسته که با آفریدن موجوداتی به اونها لطف و بخشش و فیض برسونه،پس این همه ناهنجاری ها در زندگی بشر و این همه ظلم ها و تبعیض ها چگونه با فیض آفریدگار،سازگاری داره؟اصلا چرا از اولش،انسان رو در بهشت قرار نداد تا بدون رنج و سختی،از فیض الهی بهره مند بشه؟ به موارد زیر میشه اشاره کرد:

 - موجوداتی مانند حیوانات پست و ملائکهء مطیع،کمالاتی غیر اختیاری و غیر اکتسابی دارند.اما کمالات انسان [و نیز جنّیان] حالت اختیاری و اکتسابی دارد و یقینا اختیاری و اکتسابی بودن این کمالات برای جنّ و انسان،رتبه ای فراتر از ملائکه و حیوانات و سایر موجودات،برای انسان و جنّ به وجود می آورد.

معلوم است که رتبهء انسان های صالح،فراتر از ملائکهء مطیع و بی اختیار و همچنین رتبهء انسانهای ناصالح،پائین تر از حیوانات پست است.به همین جهت،برای رسیدن انسان به کمالاتی فراتر از فرشتگان،اختیار و نیز قدرت اکتساب کمالات اختیاری رو در وجود انسان،به ودیعت و امانت گذاشته شده تا بتواند به آن کمالات اختیاری هم نائل گردد؛و الّا خداوند برای عطا کردن چیزی از ناحیهء خودش،هیچگونه محدودیتی ندارد،پس هرجا عطا نمی کند،به دلیل محدودیت ظرفیت پذیرندهء آن عطاست؛نه محدودیت یا بخل عطا کننده.هر موجودی که لایق عطا شدن باشد و مخصوصا اگر برای دست آوردن آن لیاقت،تلاش کند،به وی عطا می شود.

 - برنامهء کلی انسانها بعد از آفرینش،این است که نسبت به خود و محیط اطراف و مخصوصا آفریدگار خود،شناخت پیدا کنه و بعد از اون به پرستش و عبادت مختص خدا بپردازه و از بندگی هر موجودی غیر از آفریدگار،رهائی پیدا کنه.این،غایةالغایة آفرینش هستش که در آموزه های ادیان الهی و در نهایت،دین اسلام،دستورها و برنامه های مختلفی در قالب عبادت،به پیروان دین،ابلاغ شده است.

ادامه دارد.


- چون انسان به ماهیت کمالاتی که در انتظار اوست،واقف نیست،بر آفرینش اجباری خود اعتراض می کند؛در حالی که اگر معنای رسیدن به کمال واقعی و مزایای آنها را درک کند،از نظر عقلی قانع شده و اعتراض نمی کرد که چرا آفریده شده است.مولی علی علیه السلام می فرمایند:الناس اعداء ما جهلوا:انسان ها با چیزهائی که نسبت به آن ها آگاهی ندارند،دشمنی می کنند،به عبارت دیگر،انسانهای آگاه با چیزهائی مأنوسند که انسانهای ناآگاه از آنها بیزاری می جویند.

 - انسان،مظهر خداست؛ نه جزئی از وجود خدا.این مظهریت،قابلیت شکوفائی دارد و باید شکوفا شود.

 - هدف از آفرینش،رسیدن هر موجودی به کمال شایستهء خویش است.رساندن استعدادهای طبیعی و ذاتی بالقوّه به فعلیت کمال.

 - از طرفی،با توجه به قانون علت و معلول در بین اجزای آفرینش،حذف یک چیز از جهان،مساوی با حذف همه چیز است؛زیرا فقط زمانی می توان ادعا کرد که آفرینش،کامل است و از شائبهء ناقص بودن،مبرّا،که تمامی اجزای جهان را باهم در نظر بگیریم.یعنی آفرینش،یک پیکرهء واحد است که تمام اجزای آن توسط یک آفریدگار دانا و توانا آفریده شده است.

 - این نظامی که خداوند،آن را آفریده است (یعنی عالم دنیا + عالم برزخ + عالم آخرت)،نظام اکمل است [یعنی کاملترین نظام ممکن] و اگر بهتر از این نظام،امکان داشت،خداوند حتما به همان شکل می آفرید.

 - اگر خدا جهنّمی ها را نمی آفرید،باید علت جهنمی شدن آنها را هم نمی آفرید و این یعنی اخلال در آفرینش.از طرفی،اگر هم گنهکاران را[که با علم و اختیار خود گناه کرده اند،]مجازات نکند،عادل نیست.

 - خلق نکردن موجودی که جهنمی خواهد شد،یعنی اینکه امکان به وجود آمدن این موجود،وجود داشته و احتمال بهشت رفتنش هم(به دلیل اختیار داشتن) فراهم باشد و خدا منع فیض کند و نیافریند!

ادامه دارد.


*سؤال دیگری که مطرح میشه،اینه که از کجا معلوم که بیش از یک آفریدگار،وجود نداشته باشه و این دنیا توسط آفریدگاران متعدد،به وجود نیامده باشه؟در جواب این سؤال باید گفت که اگه بیش از یک آفریدگار وجود داشته باشه،اونوقت بین آنها اختلاف نظر و سلیقه رخ می داد.

ممکن است کسی بپرسد که چه اشکالی داره که فرض کنیم آن چند آفریدگار،از یک نظام و یک نقشهء مشترک آفرینش پیروی کرده و آفرینش رو با هماهنگی تمام به وجود آورده باشند؟

در جواب این مسئله باید گفت که اگر آنها از یک نقشهء مشترک پیروی کرده باشند،این سؤال پیش خواهد آمد که چه کسی آن نقشهء مشترک را به وجود آورده است؟اگر بگوئیم یکی از آنها به وجود آورده،پس همون یکی،آفریدگار واقعی به حساب میاد و اگر ادعا شود که آنها این نقشه را به کمک هم به وجود آورده اند،معنایش این است که آنها به کمک هم نیازمند خواهند بود که نیاز،نشانهء نقص است و وجود نقص برای آفریدگار،منشأ خیلی مشکلات و فساد های دیگر خواهد شد.پس چاره ای نیست جز آنکه فقط یک آفریدگار مطلق کامل بی نیاز وجود داشته باشه.

18)سؤال بسیار مهم دیگری که اینجا مطرح میشه اینه که با فرض درستی تمام حرفهائی که راجع به عدم نیاز آفریدگار به آفرینش و نیز عدم انجام کار بیهوده و لغو و عبث از سوی آفریدگار و نیز موضوع فیض رساندن به موجودات مطرح میشه،چه اشکالی داشت که باز آفریدگار،ما رو نمی آفرید.اینطوری دیگه کسی هم به خاطر نافرمانی آفریدگارش به جهنم و عذاب نمی افتاد و به قول معروف:هیچ آبی هم از آب ت نمی خورد؟ مخصوصا اینکه کسی وجود نداره تا آفریدگار رو مورد بازخواست قرار بده که چرا کسی رو نیافریدی؟

جواب این سؤال اینه که وقتی امکان آفریدن موجودات و رساندن فیض وجود داره،چه دلیلی وجود داره تا این فیض و این آفرینش،صرفا به خاطر نافرمانی کاملا اختیاری برخی انسانها،از آفریده ها دریغ بشه؛هرچند که آفریدگار،هیچ نیازی نداشته باشه وقتی عقل محدود ما،وجود رو بهتر از عدم و نیز فیض رساندن رو بهتر از فیض نرساندن تشخیص میده،چرا عقل بیکران آفریدگار،چنین تشخیصی رو نده؟باز در اینجا به محتوای آموزه های دینی مراجعه می کنیم تا جواب این سؤال رو هم پیدا کنیم:

ادامه دارد


20)قبلا گفتیم که انسان، اختیار و آزادی و حق انتخاب داره و میتونه بر سرنوشت خودش تأثیر بزاره.اگه انسان این اختیارات رو نداشت،با سایر موجوات،تفاوتی نداشت و اصلا چیزی به نام کمال برایش متصور نبود.باید انسان این حق انتخاب رو داشته باشه تا بتونه بین خوب و بد،خوب رو انتخاب بکنه و الّا با خور و خواب و خشم و شهوت،تنها می تونست مثل حیوانات،گذران عمر کنه و آخرش هیچ؛اما وجود این حق انتخاب،میتونه سرنوشت اون و نیز کسب کمالات اونو تضمین کنه.

21)اما برخی انسانها با سوء استفاده از حق انتخاب و اختیار و آزادی خودشون،به آزادی ها و اختیارات دیگران تعرّض می کنند و باعث به وجود آمدن ناهنجاری ها و تبعیض ها میشن.در نظر بگیرید زمانی را که هنوز انسان به وجود نیامده بود و حتی زمانی را که انسان به وجود آمده بود؛اما کوچکترین دخالتی در طبیعت و چرخهء زندگی آن نداشت:چرخهء حیات،بدون هیچ معضلی،حیات خودش رو ادامه می داد و موجودات اون،با هم در تعاملی مثبت قرار داشتند: با مرگ هر موجودی،جسمش تجزیه می شد و به طبیعت باز می گشت و عملا هیچگونه آلودگی زیست محیطی در طبیعت وجود نداشت؛اما از زمانی که انسان صاحب اختیار،در روال این چرخه،دستکاری کرد،همه چیز به هم ریخت و آلودگی ها و خشکسالی ها و سیلاب ها و .به وجود آمدند.پس یکی از علت های به وجود آمدن معضلات،ارادهء انسانی است.

22) روال طبیعت اینه که همهء انسانها دارای صفت اختیار و انتخاب و عقلانیت باشن و با استفاده از این صفات،ضمن اینکه دست به تلاش آگاهانه بزنن،از تلاشهای مغرضانه و یا ناآگاهانهء دیگران که باعث ضرر دیدن خودشان میشه،جلوگیری بکنن.همچنین اگه دست به اقدامات غیرمعقولانه بزنن،دیگران بتونن با عقل و اختیار خودشون،جلوی این اقدامات رو بگیرن.در همین تلاشهاست که می تونن مسیر کمال رو طی کنن

 . پایان .


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها